قهوه ی مبادا :: وبسایت شخصی ندا خاوری

وبسایت شخصی ندا خاوری

وبسایت شخصی ندا خاوری

قدری صبور باش که
این نیز بگذرد
این روز های زرد و غم انگیز بگذرد
آری
بهار پشت زمین لانه کرده است
چیزی نمانده که پاییز بگذرد

محبـوب ترین ها
نظر شما عزیزان
بـه قلـم

قهوه ی مبادا

شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۲۸ ب.ظ
با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم به سمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند و سفارش دادند: پنج‌تا قهوه لطفاً، دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا!
سفارش‌شان را حساب کردند، دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند. از دوستم پرسیدم: «ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟»
دوستم گفت: «اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی.» آدم‌های دیگری وارد کافه شدند. دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند. سفارش بعدی هفت‌تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل، سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا! همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم، مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت. با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟ خیلی ساده‌ است! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند. سنت قهوه‌ی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کم‌کم به همه‌جای جهان سرایت کرد. در بعضی مکان‌ها شما نه تنها می‌توانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه می‌توانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید.

+چه زیباست ما هم کمی بیشتر به این “مبادا”ها در زندگی فکر کنیم لبخند “مبادا”، سخاوت “مبادا”، مهربانی “مبادا”، محبت “مبادا” چه بسا کسانی در اطراف ما باشند که با این”مبادا”ها جان دوباره ای بگیرند، یادمان باشد که: امروز همان روز “مبادا” است، همان فردایی که دیروز نگرانش بودیم.


گل واژه های دوستای عزیز (۵)

  • دل خوشی ها کم نیست...
  • هرگز از شنیدن آنچه شرافتمندانه انجام داده ای شرم نداشته باش.
    شکسپیر
  • یاردیرینه
  • سلاااااام!خیییلی قشنگ بود.به امید اون روزی که مبادا از لغت نامه ها حذف میشه. همه باهم مهربونن و هیچ فقیری هم پیدا نمیشه.اللهم عجل لولیک الفرج

    پاسخ:
           ان شاالله
  • شیما شریفی
  • من چهره ای را دیده ام که هزار رو داشت و چهره ای که یک رو بیشتر نداشت، گویی در قالبی ریخته باشند.

    من چهره ای دیدم که از ورای تابش رویش زشتی زیرش را شناخته ام.و چهره ای که باید تابش رویش را بر می داشتم تا زیبایی زیرش را در یابم.

    من چهره ی پیری دیده ام پوشیده از خط هیچ و چهره ی صافی که همه چیز بر آن حک شده بود.

    من چهره ها را می شناسم زیرا که از ورای پارچه ای که چشمان خودم می بافند می بینم و به حقیقت زیرین می رسم.

    بهترین درسها رادرزمان سختی آموختم، ودانستم صبوربودن ایمان است.
    وخویشتن داری یک نوع عبادت..
    فهمیدم ناکامی به معنی تاخیراست نه شکست..
    وخندیدن یک نیایش است.
    غریبه ها که هیچ...
    دوستان هم گاهی به اندازه ی دو سه خط بیشتر، حوصله ات را ندارند...

    انتخاب با توست؛ می توانی بگویی :صبح بخیر خدا جون، یا بگویی :خدا بخیر کنه صبح شده!

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی