که میترسانَدَت از من؟؟! :: وبسایت شخصی ندا خاوری

وبسایت شخصی ندا خاوری

وبسایت شخصی ندا خاوری

قدری صبور باش که
این نیز بگذرد
این روز های زرد و غم انگیز بگذرد
آری
بهار پشت زمین لانه کرده است
چیزی نمانده که پاییز بگذرد

محبـوب ترین ها
نظر شما عزیزان
بـه قلـم

که میترسانَدَت از من؟؟!

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۲۳ ب.ظ

بخوان من را


منم پروردگارت


خالقت ازذره ای ناچیز


صدایم کن مرا


آموزگار قادر خود را


قلم را علم را من هدیه ات کردم


بخوان من را ، منم معشوق زیبایت


منم نزدیک تر از تو به تو


اینک صدایم کن


رها کن غیر من را ، سوی من باز آ


منم پروردگار پاک بی همتا


منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم


تو بگشا گوش دل


پروردگارت با تو می گوید


تورا در بیکران دنیای تنهایان


رهایت من نخواهم کرد


بساط روزی خود را به من بسپار


رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را


تو راه بندگی طی کن


به من بسپار


عزیزا من خدایی خوب می دانم


تو دعوت کن مرا بر خود


به اشکی یا خدایی مهمانم کن


که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم


طلب کن خالق خود را


بجو ما را


که خواهی یافت... که عاشق می شوی بر من


و عاشق می شوم بر تو


که وصل عاشق و معشوق هم


آهسته می گویم :#خدایی عالمی دارد#


قسم بر عاشقان پاک با ایمان


قسم بر اسبهای خسته در میدان


تو را در بهترین اوقات آوردم


قسم بر عصر روشن


تکیه کن بر من


قسم بر نور هنگامی که عالم را بگیرد نور


قسم بر اختران روشن امادور


رهایت من نخواهم کرد..

 


بخوان من را


که میگویدکه تو خواندن نمی دانی؟


تو بگشا لب


تو غیر از من خدای دیگری داری ؟؟؟؟


رها کن غیر من را


آشتی کن با خدای خود


توغیر از من چه می جویی ؟


تو با هر کس به جز با من چه می گویی؟


و تو بی من چه داری ..هیچ ؟


بگو با من چه کم داری عزیزم.. هیچ !!


هزاران کهکشان و کوه و دریا را


و خورشید وگیاه و نور و هستی را


برای جلوه ی خود آفریدم من


ولی وقتی تو را من آفریدم..


بر خودم احسنت می گفتم


تویی زیباتر از خورشید زیبایم


تویی والاتر از مهمان دنیایم


که دنیایم تو را کم داشت


تو ای محبوب ترین میهمان دنیایم


نمی خوانی چرا من را ؟


مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد ؟


هزاران توبه ات را گرچه بشکستی


ببینم من تو را ازدرگهم راندم ؟؟


اگر در روز سختی ات خواندی مرا


اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی


بگو با من


به رویت بنده من هیچ آوردم ؟؟


 

که می ترسانَدَت از من؟؟؟


رها کن آن خدای دور


آن نامهربان معبود


منم پروردگار مهربانت ؛ خالقت


اینک صدایم کن مرا ، با قطره اشکی


به پیش آور دو دست خالی خود را


با زبان بسته ات کاری ندارم من


غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم


غریب این زمین خاکی ام


حاجتی داری ؟


تو ای از ما


کنون برگشته ای ، اما


کلام آشتی را تو نمی دانی ؟


ببینم چشمهای خیست آیا ، گفته ای دارند ؟


بخوان من را


بگردان قبله ات را سوی من


اینک وضویی کن

.


.


خجالت می کشی از من


بگو ... جز من ، کس دیگر نمی فهمد


به نجوایی صدایم کن


بدان آغوش من باز است


برای درک آغوشم


شروع کن ... یک قدم باتو


تمام گام های مانده اش ،با من...


 

گل واژه های دوستای عزیز (۱)

ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻢ ...
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺗﻮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺳﺮﮎ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ...
ﻭ ﺑﺎ ﮊﺳﺖ ﺻﻤﯿﻤﯿﺖ ...
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻤﺎﺭﻧﺪ ...
ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﺧﻂ ﮐﺸﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
ﺑﻪ ﭼﯿﺰ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﻧﻘﻄﻪ ﺿﻌﻒ ﻫﺎﯾﻢ ...ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻻﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﺑﯽ ﺭﻧﮓ ﻭ ﮐﺪﺭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ ...
ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ ” ﺁﯾﻨﻪ ” ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ، ” ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﻧﺪ

انتخاب با توست؛ می توانی بگویی :صبح بخیر خدا جون، یا بگویی :خدا بخیر کنه صبح شده!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی