وقتی که قلب هایمان کوچک تر از غصه هایمان میشود،
وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم
و بغض هایمان پشت سر هم میشکند …
وقتی احساس میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهم مان است
و رنج ها بیشتر از صبرمان …
وقتی امیدها ته میکشد
و انتظارها به سر نمیرسد …
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحمل مان هیچ …
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمکمان میکنی …
آن وقت است که تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم …
آن وقت است که تو را آه میکشیم
تو را گریه میکنیم …
و تو را نفس میکشیم …
وقتی تو جواب میدهی،
دانه دانه اشکهایمان را پاک میکنی …
و یکی یکی غصه ها را از دلمان برمیداری …
گره تک تک بغض هایمان را باز میکنی
و دل شکسته مان را بند میزنی …
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی …
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب هایمان، لبخند …
خواب هایمان را تعبیر میکنی،
و دعاهایمان را مستجاب …
آرزوهایمان را برآورده می کنی ؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخ ها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشوند
و سیاهی ها سفیدسفید …
خدایــــــــــا!
سرده این پایین، از اون بالا تماشا کن
اگه میشـه بیــــــا پاییـن و دستـــــای منـــو ها
کن
خدایــــــــــا!سرده این پایین،ببـین دستــامـو میلرزه
دیگه حتـــــــــــی همه دنیا،به این دوری نمـی ارزه
تو اون بالا من این پایین،دو تایــــــی مون چرا تنها؟
اگه لیلــــــی دلش گیــــره! بـــــگو مجنون چرا تنها؟
خدایا! من دلم قرصه،کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت ،که حتــی روز،روشن نیست
کسـی اینجا نمـی بینـه که دنیـــــــــــا زیر چشماته
یه عمره یـــــــــــادمـــــــون رفته،زمیـن دار
مکافـاته
فراموشم شده گاهـی،که این پایین چه هـــا کردم
کـــــــــه روزی بایـد از اینجـا بــازم پـیــش تو برگردم
خدایـــــــــا! وقــت برگشـتـن یه کم با من مدارا کن
شنیــدم گرمــه آغوشـــت،اگه میشـه منــم جا کن