باید بخوانیم :: وبسایت شخصی ندا خاوری

وبسایت شخصی ندا خاوری

وبسایت شخصی ندا خاوری

قدری صبور باش که
این نیز بگذرد
این روز های زرد و غم انگیز بگذرد
آری
بهار پشت زمین لانه کرده است
چیزی نمانده که پاییز بگذرد

محبـوب ترین ها
نظر شما عزیزان
بـه قلـم

باید بخوانیم

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۷ ق.ظ


ماجرای سفر من و خدا با دوچرخه!


زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این که دست از رکاب زدن
بردارد.

اوایل، خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و
ایرادهایم را ثبت می‌کند تا بعداً تک تک آنها را به‌رخم بکشد.

به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا
سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یک خدا که مثل یک مامور.

ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود که حس کردم زندگى
کردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یک جاده ناهموار!

اما خوبیش به این بود که خدا با من همراه بود و پشت سر من رکاب مى‌زد.

آن روزها که من رکاب مى‌زدم و او کمکم مى‌کرد، تقریباً راه را مى‌دانستم، اما
رکاب زدن دائمى، در جاده‌اى قابل پیش بینى کسلم مى‌کرد، چون همیشه کوتاه‌ترین
فاصله‌ها را پیدا مى‌کردم.

یادم نمى‌آید کى بود که به من گفت جاهایمان را عوض کنیم، ولى هرچه بود از آن
موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو رکاب
مى‌زدم.

 حالا دیگر زندگى کردن در کنار یک قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت.


او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در کوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و
از این گذشته می‌توانست با حداکثر سرعت براند،
او مرا در جاده‌هاى خطرناک و صعب‌العبور، اما بسیار زیبا و با شکوه به پیش
مى‌برد، و من غرق سعادت مى‌شدم.

گاهى نگران مى‌شدم و مى‌پرسیدم، «دارى منو کجا مى‌برى» او مى‌خندید و جوابم را
نمى‌داد و من حس مى‌کردم دارم کم کم به او اعتماد مى‌کنم.


بزودى زندگى کسالت بارم را فراموش کردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ
شدم. هنگامى که مى‌‌گفتم، «دارم مى‌ترسم» بر مى‌گشت و دستم را مى‌گرفت.

او مرا به آدم‌هایى معرفى کرد که هدایایى را به من مى‌دادند که به آنها نیاز
داشتم.



هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مى‌دادند تا
بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا.

و ما باز رفتیم و رفتیم..


حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همه‌شان را ببخش. بار زیادى
هستند. خیلى سنگین‌اند

و من همین کار را کردم و همه هدایا را به مردمى که سر راهمان قرار مى‌گرفتند،
دادم و متوجه شدم که در بخشیدن است که دریافت مى‌کنم. حالا دیگر بارمان سبک شده
بود.
او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود.
او مى‌دانست چطور از پیچ‌هاى خطرناک بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با
دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز کند..

من یاد گرفتم چشم‌هایم را ببندم و در عجیب‌ترین جاها، فقط شبیه به او رکاب
بزنم.

این طورى وقتى چشم‌هایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مى‌بردم و وقتى چشم‌هایم
را مى‌بستم، نسیم خنکى صورتم را نوازش مى‌داد.

هر وقت در زندگى احساس مى‌کنم که دیگر نمى‌توانم ادامه بدهم، او لبخند مى‌زند و
فقط مى‌گوید،

«رکاب بزن....»


  • ۹۲/۰۷/۰۹
  • ندا خاوری

خدا

اینگونه باشیم

زندگی

گل واژه های دوستای عزیز (۸)

  • دل خوشی ها کم نیست...
  • انقدر مطالب زیبایی میزارید که واقعا جای حرفی باقی نمی مونه.فقط دوست دارم بخونمش و حس خوبی که درونم بوجود میاد رو حفظش کنم.
    عالی بود مثه همیشه.
    پاسخ:
    انشاالله که حفظش کنیم.
    از مطلب زیبای شما بسیار لذت بردم.
    .
    دیشب با خدا دعوایم شد با هم قهر کردیم فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد
    رفتم گوشه ای نشستم و چند قطره اشک ریختم و خوابم برد
    صبح که بیدار شدم مادرم گفت:
    نمی دانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد...
    پاسخ:
    بنده هم از مطلب زیبای شما لذت بردم.
    خیلی جالب بود....
    پاسخ:
    خیلی ممنونم:)
  • پســــــرونه
  • سلام

    ایشالا فرمون دوچرخه زندگیتون همیشه به سمت رضای خدا باشه

    موفق باشید
    یاعلی
    پاسخ:
    سلام.ممنون از دعای خوبتون.
    سلامت باشید.

    ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻰ ﻫﻤﻮﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﻨﻰ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﺶ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﻯ ..
  • غلامرضا محمدپور
  • سلام ، به خاطر حضور و جملات ارزشمندتان ممنونم
    پاسخ:
    سلام.خواهش میکنم.
    تو کنارمی همیشه و من سر به اسمان که کجاست پس؟اخه از بچگی بهمون گفتن خدا تو اسموناس همون موقع تو بچگیم شک داشتیم به این حرف....چون مثله حالا اونموقع هام که بابا مامانامون نبودن تو بودی مراقب ما...ما رو زمین بودیم...اینو بزرگتر شدم فهمیدم...که تو اینجایی حتی از تپش قلبم بهم نزدیکتر.... 
    پاسخ:
    خیلی زیبا بود.
    و اما چه زیباست و چه باشکوه ،که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!
    پاسخ:
    تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز / می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم

    انتخاب با توست؛ می توانی بگویی :صبح بخیر خدا جون، یا بگویی :خدا بخیر کنه صبح شده!

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی