خواندنی :: وبسایت شخصی ندا خاوری

وبسایت شخصی ندا خاوری

وبسایت شخصی ندا خاوری

قدری صبور باش که
این نیز بگذرد
این روز های زرد و غم انگیز بگذرد
آری
بهار پشت زمین لانه کرده است
چیزی نمانده که پاییز بگذرد

محبـوب ترین ها
نظر شما عزیزان
بـه قلـم

خواندنی

پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۱ ب.ظ

  روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی ازکامپیوترهای اصلی مجبور

    شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.       

      کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت:

 «سلام»         

  : رییس پرسید

    «بابا خونس؟»  

    صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله  

    ـ می تونم با اوصحبت کنم؟  

    کودک  خیلی آهسته گفت: «نه  

    رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه

 سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند،گفت:

«مامانت اونجاست ؟

    ـ بله 

    ـ می تونم با اوصحبت کنم؟  

    دوباره صدای کوچک گفت: «نه 

   رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند
 حداقل یک پیغام بگذارد پرسید

    آیا کس دیگری آنجا هست؟»  

    کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس  

   رییس که گیج وحیران مانده بود که یک پلیس در

 منزل کارمندش چه می کند، پرسید
آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟  

   کودک خیلی آهسته

    پاسخ داد: نه، او مشغول است؟

    ـ مشغول چه کاری است؟  

    کودک همان طور

    آهسته باز جواب داد: مشغول صحبت با مامان و بابا وآتش نشان

     رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با

 شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: این چه صدایی است؟

    صدای ظریف وآهسته کودک پاسخ گفت: یک هلی کوپتر  

    رییس بسیارآشفته و نگران پرسید: آنجا چه خبر است؟  

   کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس

: آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد:
گروه جست و جو همین الان از
 هلی کوپتر پیاده شدند 
    رییس که زنگ خطردر گوشش به صدا درآمده بود،

: نگران و حتی کمی لرزان پرسید
آنها دنبال چی می گردند؟  

    کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و

 نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی
پاسخ داد :
من





  • ۹۲/۰۷/۲۵
  • ندا خاوری

پیر

بامزه

پدرومادر

نداخاوری

گل واژه های دوستای عزیز (۱۰)

سلام دوست عزیز هنوز پست هاتون رو نخوندم فقط خواستم بگم قالب وبلاگ و ترتیبش خیلی عالیه بسیار زیبا و شیکّه خسته نباشید

پاسخ:
سلام بر شما.فکر کنم قبلا اینجا رو دیده بودید.چون جز لینکی ها هستید.ممنون از نظر لطفتون.
  • نسیمی از بهشت
  • خیلی قشنگ و با مزه بود

    حتی شیطنت های بچه ها هم برای پدر مادرهاشون شیرینه

    پاسخ:
    ممنون که خوندید.
    حق با شماست.
    چقد شیطون بچه بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامزه ای بود
    پاسخ:
    :)
  • خانم مدیر
  • سلام و خدا قوت

    :-)

    خیلی جالب بود

    پاسخ:
    ممنون:)

    مطلب زیر قصه نیست . یه واقعیته . باور کنید خودم با شنیدن

    این خاطره لحظاتی نشستم و بر حال خودم گریه کردم .

    چقدر گرفتار  "مادیات"  شده ایم؟

    کجا می رویم ؟

     

     

     

    سلام مامان قهرمانم :

     

    میدونی...

    حالا که روز تولدته من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات

    بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم...

    دختر خاله می گفت:

    برات یه دست کامل لوازم آرایش بخریم...

    می گفت:

    اگه مامانت آرایش کنه زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه ..

    می گفت :

    زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره ...

    می گفت:

    شاگردهاش می فهمند که شوهرش اون رو...

    میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری ...

    آخه همش رو می دی پول دارو  و بیمارستان بابا ...

    بابا هم که تو رو کتک میزنه ...

    فحش می ده...

    حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم ...

    فقط می بینیمو گریه می کنیم...

    من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه تو دستای

    مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه...

    بعد می ری تا بابا کتکت بزنه و موهای قشنگتو بکشه...

    من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه...

    اخه اگه تو نری جلوی بابا اون خودشو می زنه ...

    دست خودش نیست...

    تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری نمی خواهی بابا خودشو بزنه ...

    به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی...

    از ترکش های توی بدنش...

    از موجی شدنش...

    از...

    ما می فهمیم که وقتی بابا اروم می شه سرش رو می گیره و چقدر گریه می کنه...

    وقتی می فهمه چیکار کرده ناراحت می شه...

    دستت رو می بوسه...

    تو هم گریه می کنی ...

    من و ابجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم...

    مامان جون ، مامان خوب و قهرمانم:

    پس سهم ما چی می شه؟

    ما هم می خوایم مثل تو وبابا قهرمان باشیم...

    می خوایم روز تولدت پول هامون رو بدیم به تو تا برای بابا دوا بخری...

    فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه...

     

    "راستی مامان جونم ، تولدت مبارک"

     

    پاسخ:
    از شما ممنونم به خاطر مطلب تاثیرگذارتون.جای تامل داشت:|

    اول برج است . به خانه می روم با جعبه شیرینی در دست .

    چشم هایم خیس است و در حسرت آن خروس قندی هستم که سالها پیش ، روزی پدرم با چهره ای خندان به من داد اما آن را پس دادم و
    گفتم :این هم شد شیرینی ؟
    چشمان پدرم خیس شد …


    مشتی به خاک زد

    و با کُلی عشق وَرز داد

    خدا تو را که داشت می ساخت


    منتظرتونم

    پاسخ:
    ممنون از اطلاع رسانیت.حتما میام.
    کودکی ام را دوست داشتم.روزهایی که به جای دلم،سر زانوهایم زخمی بود.

    تدبیر درست

    در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد

    شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است.

    بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی ،  و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .  

    مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند:....  پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس

    بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید.

    سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.  

    نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :  

    تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!! 

    انتخاب با توست؛ می توانی بگویی :صبح بخیر خدا جون، یا بگویی :خدا بخیر کنه صبح شده!

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی