دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید
که هیچ زندگی نکرده است...
پسرکوچکی وارد مغازه شد،کارتن ...
کوه بلندی بود که لانه عقابی...
گروهی مرید جوان از پیر خود خواستند...
از روزی که وسوسه ثروت اندوختن به جانش افتاده بود....
پسری همراه با پدرش در کوهستان پیاده روی می کرد که ناگهان...
می گن ، اگر یه چیز تازه ای عرضه کنی ...
ترازو
تخته پرش